« آشتی با خدا»، فهم‌مداری و رسالت معلمی

این نوشته تأملی است بر یادداشت عزیز رویش یکی از معلمان افغانستان و پایه‌گذار لیسه عالی معرفت. آقای رویش در یادداشتی که در آدرس فیسبوکی خویش نشر کرده است، گزارشی از درس مضمون «تفسیر قران» را که در مکتب معرفت تحت عنوان « آشتی باخدا» پیش می‌برد، داده و در آن به فهم مداری تاکید نموده است.


اما نویسنده این مقاله، نظر خود را به عنوان یک معلم و کسی که به دنبال فهم است  توضیح داده و باور مند است «آشتی با خدا» با بنیاد فهم ورزی در تناقض است. نباید معلمی که دغدغه‌ی فهم و دانایی دارد، درس خود را حتی که تفسیر قران نیز باشد، تحت عنوان «آشتی با خدا» مطرح کند.

هدف تحلیل تنها روشن کردن پیامد منفی ذهنیت دادن ایدئولوژیک از فهم ورزی به دانش آموزان است. پیام این نوشته بدون خواندن کامل آن مسیر نیست. به خوانندگان توصیه می‌شود که تا آخر بخوانند.

عزیز رویش در  این نوشته‌ای خود گفته است :

« این روزها در کلاس‌های درس معرفت، با مفهوم «فهم» درگیریم. درس به طور رسمی، «تفسیر» است؛ اما با توافق هم، اسمش را گذاشتیم «آشتی با خدا». از مفهوم آشتی شروع کردیم؛ به مفهوم «خدا» درنگ کردیم؛ «آشتی با خدا» را کاویدیم؛ برخی از ویژگی‌های قرآن را که بر خود اسم «خواندنی»، «هدایت»، «تذکر = یادآوری»، ... و «فرقان» گذاشته است، مرور کردیم؛ پارادوکس‌های قرآن را مطالعه کردیم؛ زبان اخباری و زبان سمبولیک را از هم تفکیک کردیم و به این سوال پرداختیم که آیا زبان قرآن، با ادعای جاودانه‌بودن و مخاطب همگانی داشتن، «اخباری» است یا «سمبولیک».... و حالا رسیده ایم به درنگ روی مفهوم «فهم». (عزیز رویش/Aziz Royesh، فیسبوک، 10 میزان 1395)

در این نوشته آقای رویش فهم را چنین تعریف و تحلیل کرده است: «خدا در تعبیرات قرآنی، از درون آدمی با او همزاد است. آدمی حامل «روح خدا» است و «امانت‌دار» خدا. چیزی دارد که رابطه‌ی او را با خدایش «یگانه» می‌سازد، نه «دوگانه». وقتی خداوند از «ستم‌کاری انسان» سخن می‌گوید، در اکثر مواقع این «ستم‌کاری» به خود انسان نسبت داده می‌شود. ستم‌کاری گاهی وجه مثبت دارد و گاهی هم وجه منفی. وقتی انسان «امانت» خدا را تحویل می‌گیرد، آن‌جا هم خداوند صفت غریبی را به کار می‌برد و می‌گوید «انه کان ظلوماً جهولا» (او ستم‌کاری نادان بود). خوردن آن «میوه‌ی ممنوعه» که بینایی به بار می‌آرد و عهده‌دار شدن این «امانت» که افتخار و سربلندی به همراه دارد، سزاوار ستایش و تقدیر است نه نکوهش و مذمت. بنابراین، استعاره و رمزی که در این مفهوم وجود دارد، چیست و به چه امری دلالت می‌کند؟ اگر قرار بود آدم میوه‌ی ممنوعه را نخورد، چرا این میوه خلق شد؟ چرا آدمی در بهشت بزرگ خدا، کشان کشان آورده شد تا این میوه‌‌ی ممنوعه به او نشان داده شود و به طور غیرمستقیم تحریک شود که آن را بخورد؟ اگر آدمی امانت را گرفت، چرا سرزنش می‌شود؟ رابطه‌ی این میوه و امانت و تبعات آن با تعبیر «ظلوم و جهول» چیست؟ ... «فهم» با همین جرقه‌ها شکل می‌گیرد. زمینه‌های «فهم» به همین گونه فراهم می‌شود. آدمی هم می‌خواهد «بفهمد» و هم از این «فهم» می‌ترسد و از عواقب آن بیم‌ناک است. «فهم» آرامش بهشتی آدم را فرو می‌ریزد. آدمی را به گرفتن «امانت» وسوسه می‌کند و بارش را سنگین می‌کند. آدمی، هم از به‌هم خوردن آرامش خود می‌ترسد و هم از گرفتن بار مسوولیتی که سنگین است».

 نکته قابل بحث این است که طرح عنوان «آشتی با خدا» با بنیاد فهم ورزی در تناقض است. نباید معلمی که دغدغه‌ی فهم و دانایی دارد، درس خود را حتی که تفسیر قران نیز باشد تحت عنوان « «آشتی با خدا» مطرح کند.

همه‌ی کسانی که در جامعه مذهبی و دینی بزرگ می‌شوند و در مراکز آموزشی آن تحصیل می‌کنند. نخستین معرفتی را که از پدیده‌های هستی، روابط و مناسبات زندگی شان فرا می‌گیرند مبتنی بر پندارهای توهم آمیز است که از آوان کودکی برای‌شان دیکته می‌شود. مانند خدا، بهشت، جهنم، ثواب، آتش دوزخ، برزخ و توصیف و صفت‌هایی از خدا، بهشت، جهنم و.. در جامعه مذهبی جهان بینی افراد بربنیاد توهم شکل می‌گیرد نه مبتنی بر فهم معرفتی. افراد در جریان فرهنگ پذیری و نیز در مرحله‌ی‌ آموزش، داده‌های توهم‌آمیز بیشتری را می‌آموزند و پایه‌های معرفت و درک‌شان را برهمین داده‌ها شکل می‌دهند.

 وقتی در سن نوجوانی و جوانی که می‌رسند به دنبال فهم بنیادی و درستی و نادرستی باورهایش می‌شوند. در این مرحله با دو مسأله بر می‌خورند. یکی؛ هر آنچه را که از فرهنگ، مراکز آموزشی، معلم و روابط خویش آموخته اند را بدون چون چرا می‌پذیرند. دوم؛ به دنبال درستی و نادرسی افکار و معلومات خود می‌شوند.

در این مرحله، برای حل تردیدهایش به تفکر کردن، مطالعه و پرسش کردن می‌پردازند؛ اما به‌خاطری که هرچه مربوط به مذهب می‌شود در جامعه‌ی مذهبی تابوست و پاسخ به تردیدها در خصوص آموزه‌های مذهبی در قالب باورهای مذهبی داده می‌شود. حتی معلمان و روشفنکران مذهبی نیز جرئت نمی‌کنند که خارج از باور مذهبی به سوال‌ها و تردیدهای افراد پاسخ بدهند. بدون این پیش فرض که «اعتقادات دینی درست است»، به فهم ورزی نمی‌پردازند. از این رو، افرادِ جویای دانستن در فهم بنیادی از مذهب دچار سردرگمی شده و در پیچ و خم تردیدهایش گیر می‌مانند یا هر آنچه را آموخته اند، نقد نمی‌کنند.

راز این سردرگمی در این است؛ افرادی که ادعای داشتن فهم جدید دارند به این اصل وقعی نمی‌گذارند که فهم را بدون پندار و تلقی‌های ذهنی خود دنبال و یا ارائه کنند و کسانی را که به دنبال فهم اند را تشویق و کمک ‌کنند تا بفهمند. برخلاف، می‌کوشند فهم را در چارچوب یک تعریفی از پیش تعیین شده، بریزند و برای آنها توصیه می‌کنند که از درون آن معرفت جدید را حاصل و به درک جدید برسند.
در مورد خدا، مذهب، جهنم، بهشت، ثواب و مانند این‌ها، نخست تعریفی ارائه می‌کنند و بعد توجیه می‌کنند « خدا وجود مطلق است». «جهنم جای کافران و گناه کاران است و بهشت جای نیکوکاران و مومنان». تردید داشتن در مورد این باورها امر عادی پنداشته نمی شود. از این جهت است که متفکران مذهبی پای فهم شان از واقعیت‌های زندگی و هستی بیشتر می‌لنگد.

مثلا در مورد عنوان درس استاد رویش، « آشتی باخدا».
 نخست، خدا از هر تردید و انکار تبرئه شده دوم؛ فرض نهاده شده که با خدا آشتی‌شود و هر نوع تردید و نفی در مورد خدا و آشتی نکردن با او از راه فهم ورزی کنار گذارده  شده است.

در این صورت، پرسش‌گر و جویای فهمِ وجود و صفات خدا، هرگز به خود جرئت نمی‌دهد سوالی را مطرح کند که چرا با خدا آشتی کند و ضرورت اعتقاد به خدا چه تاثیری در فهم‌ او از واقعیت‌های هستی و زندگی دارد.

این سوال‌ها در تحت عنوان «آشتی با خدا» غیر قابل طرح است. بخاطری که اولا باور به خدا، فرض مطلق گرفته شده است. دوم؛ هر نوع کتمان و تردید در مورد خدا مردود شده است.

بنابرین، نتیجه می‌گیریم، هرگز ممکن نیست که با پیش فرض‌های مطلق به فهم برسیم. از نظر معرفت شناسی این شیوه‌ی تفکر برای فهم ورزی نتیجه بخش نیست.

راه بهتری برای رسیدن به فهم و درک بنیادی داشتن از واقعیت‌ها، این‌است که قدرت پرسش کردن را برای فهمیدن در خود و دیگران ایجاد کنیم. برای فهمیدن چارچوب فرض‌ در نظر نگیریم. اصل رسیدن به فهم را که منتج به نفی و پذیرش می‌شوند را بپذیریم.

به نظر من رسالت معلم این نیست که برای شناخت از واقعیتی، باور و فهمی را ارائه و ترویج کند که خودش معتقد به آن را در ذهن دانش آموزان دیکته کند. رسالت معلم این است که توانایی فهمیدنِ دانش آموزان را بالا ببرد و راه رسیدن به آن را هموار کند.

« عنوان آشتی باخدا » برای سلسله درس‌های مضمون تفسیر در لیسه عالی معرفت، دادن فهم ایدئولوژیک‌تراز قران است و تبعات آن پرورش ذهنیت جزم گرایی است که با هرنوع بحث پیرامون قران موافق نیست.

 دانش آموزان کلاس‌های درس « آشتی باخدا» باید بپذیرند که هرگونه تردید را در مورد خدا و آنچه در متن درس گفته می‌شود را نداشته باشند و این تردیدها را از ذهن خود پاک کنند و الزامی است که باخدا آشتی کنند. اگر دانش آموزی سوال‌ها و تردیدهایش حل نشد، خدا پرست نگردید این سلسله‌ درس‌ها نیز بی‌نتیجه می‌شود.

حال آنکه عنوان‌های مانند «تفسیر قران» و «تفسریف شریف» بار ایدئولوژیکی کمتری دارد و هرکسی به این عنوان‌ها بر بخورد تصور نمی‌کند که اراده‌یی وجود دارد که باید هر آنچه در درس تفسیر گفته می‌شود را درست بداند و باورمند به آن شود. این عنوان‌ها گویای این‌است که تفسیری از متن قران می‌شود. ذهنیت و پیش فرض مطلق را در ذهن دانش آموزان از قران و مذهب نمی‌پروراند.

باید از گذشته و وضعیت کنونی در جوامع اسلامی و جامعه‌ای افغانستان بیاموزیم که ایدئولوژیک کردن مذهب و دینداری، تساهل ورزی، کثرت گرایی اعتقادی و تقویت مناسبات انسان مداری را ضربه زده و جزم‌گرایی اعتقادی را به بار می‌آورد و بانی خشونت و کشتار انسان‌ها شده که هر روز شاهدیم.

نظرات