دریک صنف شصت نفره بودیم از ولایتهای مختلف و از هر قوم افغانستان زیر یک سقف درس میخواندیم. روزهای اول هرکدام ما با هم قوم، هم ولایت و هم مذهب خود نشست و برخاست داشتیم اما هر روزی که میگذشت یخهای روابط و ذهنیت تفرق قومی و مذهبی میان ما میشکست.
درسالهای سوم و چهارم بیشتر صمیمیی شده بودیم،کنارهم بودیم و مینشستیم. زیستن در سرزمین واحد، جایگاه اجتماعی و هویت انسانی نقطه اشتراک ما بودند که ما را پیوند میدادند.
این نمونه کوچک و ضعیف از باهم زیستن بود که هر فرزند این سرزمین در دانشگاه، شهر، خیابان و کوچه میتوانند تجربه کنند.
از بین بردن ذهنیت قومگرایانه در جامعه سنتی و کشوری که حاکمان آن با ذهنیتبرتری و ستیز قومی سیاست کرده اند و برای تحکیم سلطهی شان این فرهنگ را با عمکرد نژادگرایانه ترویج و تقویت کرده اند، هرچند به سادگی از بین نمیرود اما از بین بردن آن نا ممکن نیست.
راههش این است که ما شالوده الگوی حکومتداری و سیاست را در کشور به بررسی بگیریم و نقد کنیم.
به باور من دو عنصر در افغانستان در ترویج و تقویت فرهنگ تفرق و برتری قومی ـ نژادی نقش داشته است. یکی آن، فرهنگ و ساختار سنتی ـ قبیلوی جامعه است و دومی آن، سیاست مبتنی بر آنست. این دو هنوز هم به قوت خویش باقی است.
فرهنگ، مناسبات و ارزشهای سنتی ـ قبیلوی بر باور و رفتار ما حاکم است و الگوی سیاست نیز در کشور برپایه برتری و ستیز قومی استوار است و هرگز رویکرد و نگاه انسانی و شهروندی در فرهنگ سیاسی افغانستان پدیده نیامده است که بتواند برای حل معضلات ریشه دار قومی راه حل و الگو ایجاد کند.
بارها تجربهکردهایم هرگاهی که حاکمیت و حاکمان بر طبل قومگرایی کوبیده اند، ذهنیت قومگرایی و قوم ستیزی را در جامعه تشدید کرده اند و مدعیان رهبری و مافیای قومی از آن برای گرفتن امتیاز و تحمیق تودهها، سود برده اند.
این واقعیت را نباید نایده گرفت که در تحت سیاست قبیلوی روابط انسانی و شهروندی تقویت نمییابد و وفاق ملی را که بانی وحدت و همبستگی ملی شود به وجود نمیآورد و روابط شهروندی و انسانی را بیشتر ضربه میزند.
نظرات
ارسال یک نظر