جذب و دفع از
مهمترین کارکرد بدن انسان است. غذا را به
این دلیل میخوریم که به آن نیاز داریم. یعنی بدن انسان برای زنده ماندن و
فعالیت به آن نیاز دارد. دانش پژشکی به ما میگوید هرکمبودی که جسم انسان داشته
باشد، برای گرفتن آن تمایل غریزی دارد. اگر مشکلاتی روانی و اختلالات ذهنی داریم، یک
عامل آن کمبودیهاییِ در جسم ماست. رفع
نشدن این کمبودها سبب نامتعادل شدن حالات ذهنی و روانی انسان میشود. دانش زیست
شناسی این موضوع را بیپیرایه به زبان خودش گفته است. همچنین این قول
معروف « خرد سالم در بدن سالم است» درست ترین حرف برای بیان حقیقتی است که در باره
آن گفته شد.
دفع و جذب، دو کارکرد حیاتی موجودات زده است. با
این توضیح میخواهم بگویم، موادهایی را که هر روز از بدن دفع میکنیم، این عملیه
کارکرد بدن ماست.
تشناب را چنین منعا
کرده اند « جایی در اندرونی خانه که تشکیل شده از گرمابه». از دید من تشناب مانندِ
اتاق خواب و جایی که باید راحت باشیم، ضروری است که نیاز به ثبوت ندارد. یک کلنجار ذهنی دارم که این کلنجار، هرگاهی که
برای دفع خود به تشنابهای افغانی، میروم در ذهنم پدید میآید.
بگذارید توضیح بدهم،
تشنابهای افغانی با تشنابهای ایرانی، هندی، پاکستانی، ترکی، انگلیسی و در کُل با
تشنابها در 196 کشور جهان، فرق دارد و تشناب کردن افغانی نیز با تشناب کردن
دیگران متفاوت است. این ثانیه و دقیقهای که این کلمات را میخوانید، میدانم که
احساس میکنید، زودتر این تفاوت را بگویم.
امروز در ساختمان مدرنی که در منطقهی اعیان
نشین کابل موقعیت دارد، رفتم. جایی که دهها کافه، فروشگاههای مدرن، دفترهای
احزاب سیاسی، نهادهای مدنی و رسانهها در آن وجود دارد.
آدمهای که در این
محل زندگی میکنند، نوع لباس و پوشششان مدرن و مثل کشورهای به اصطلاح « جهان اول»
است. این محل را بعضیها مرکز تجدد افغانستان نیز یاد میکنند ( اطراف چهار راهی
پل سرخِ کارته سه). تصور شما را حدس میزنم.
شاید اینباشد که در تشنابِ خانهای که رفته بودم، قدیمی و ابتدایی بوده باشد. نه،
چنین نبود. تشنابی که من رفتم مثل تشنابها در کشورهای دیگر بود. جایی که باید در
آن دفع کرد، سنگ مخصوص بود. آبی که باید استفاده میکردم، از لولهی فلزی داخل دیوار
میآمد. آن طرفتر دستشویی وجود داشت و
شیرهای آن نیز سالم بود. این تشناب افغانی تمامی این تجهیزات را داشت؛ اما آن
سوراخی که مواد مضرره را در چاه فاضلاب انتقال میدهد، اطراف آن بسیار ناپاک بود. «
بسیار ناپاک بودن» شاخصهی تشنابهای افغانی است. حتی در مدرن و فرهنگیترین جایی آن. در هر شهری که رفتهام
تشنابهای افغانی چنین بوده است. دفع کردن افغانها، مثل تشنابهای آن است. شاید
تجربه کرده باشید. آدمهای افغانی، حتا آن با کلاسترینهای شان که شعار « نو شدن»
میدهند، وقتی نیم تنهی شان را برای دفع کردن، مقابل آن سوراخ مهم پایین میکنند،
پس از انجام عمل، پس منظر را نمیبینند و جاروب خاردار پلاستیکی را که آن کنار، ایستاده
است را بر نمیدارند که ناپاکیهای سنگ تشناب را با آن، پاک کنند. این ویژهگی
تشناب کردن افغانی است.
سالهاست به این
مسأله برخوردهام و به آن اندیشیدهام. چرا وضع تشنابها و تشناب کردن ما چنین
است؟ پاسخِ این پرسش را دو موضوع یافته
ام. یک؛ ننگ ما افغانها خیلی کاذب است؛ با آنکه از کودکی به ما آموزش داده میشود
« نظافت جز ایمان است» بر خود ننگ میدانیم که پس از دفع مواد مضرهی بدن، اطراف آن
سوراخ مهم را آب بزنیم. دوم؛ جامعه شناسی به ما میگوید: اگر در هرجامعهای دیدید،
فاصله میان ذهنیت جامعه و پیشرفت ظاهری یا مادی بیشتر بود. مشکل آن جامعه «تأخر
فرهنگی» است. تاخر فرهنگی یک مشکل است. زمانی رفع میشود که این فاصله کمتر شود.
بنابراین، ناسازیگاری ذهنیت و عینیت در جامعهای افغانی یک مشکل جدید ماست.
باید این مشکل را تحلیل کرد. نقش جامعه شناسان ما این است که به مدیران دولتی که صاحب
صلاحیت هستند، گوش زد کنند که برای حل مشکل « تأخر فرهنگی» این جامعه هم برنامه داشته باشند.
................................
یادآوری: این یادداشت را برای روزنامه صبح کابل نوشته بودم، متأسفانه با چند بار
تاکید که صورت گرفت، نشر نشد. دلیل عدم نشر را هم نگفتند.
نظرات
ارسال یک نظر