پافشاری طالبان در مورد
اینکه توافقنامهی این گروه با واشنگتن و فقه حنفی مبنا قرار بگیرد، چالش بزرگی
را در روند به اصطلاح "گفتوگوهای صلح" بهوجود آورده است. طالبان بهعنوان
یک گروه متحجر و بنیادگرای اسلامی به این دلیل تاکید دارند که فقه حنفی یا مذهب
مرجع تصمیمگیری و توافق گفتوگوهایی "صلح" قرار بگیرند که با آن میتوانند
زمینهی رسیدن شان را به قدرت و ایجاد یک دولت استبدادی مذهبی فراهم کند و هم
امکان همسو شدنِ بنیادگرایان مذهبی را با خواستهای شان بهوجود آورند.
تاکید طالبان که مذهب در
مذاکرات مبنای تصمیم گیری قرار بگیرد پیش از این که آن را مطرح کنند قابل درک بود
و ماهیت این گروه نیز ایجاب چنین خواست را میکند. آنچه خطر برگشت افغانستان به
پیش از دوهه قبل را بیشتر میکنند و امکان تحقق خواست طالبان، سنتگرایان و
بنیادگران مذهبی را فراهم خواهد کرد، تنها موضع سرسختانهای طالبان نیست. موضع نا
روشن هیأت مذاکره کنندهای دولت و پیشرطهایی را که مطرح کرده اند، سیاست و خواست
امریکا و نبود یک نیروی قدرتمند اجتماعی هم استند که باید به این مسایل توجه
کرد.
با آن که هیأت دولت تا
حالا در مقابل خواست طالبان مقاومت کرده و حاضر به پذیریش خواستهای این گروه نشده
است؛ اما تفاوت آنها با طالبان تنها در ایناست که میگویند در کنار فقه مذهب
حنفی، فقه مذهب جعفری یا شیعه، نیز مبنای تصمیم گیری باشد؛ یعنی دوطرف اختلاف
ندارند که دین/ مذهب مرجع حل اختلاف و
تصمیمگیری قرار بگیرد.
از طرف دیگر کسانی که بهعنوان
مذاکره کننده با طالبان در قطر فرستاده شدهاند، بیشترشان اسلامگرا بوده یا
سابقه جهادی دارند یا فرزندان جهاد گرایان هستند و چند نفر آنها که بهعنوان دموکرات
و لیبرال نام برده میشوند، محافظهکار
بوده و تعلق ایدیولوژیکی و عاطفی به مذهب دارند. باتوجه بهاین ویژگی اعضای هیأت
مذاکره کنندهی دولت با طالبان، این انتظار که آنها بتوانند از دستاوردهای نزده سال و آنچه ارزشهای
دموکراتیک نام برده میشود، پاسداری و حمایت کنند، واقع بینانه نیست. دیر یا زود
به نحوی زیر پوشش مذهب، اگر بخشی از خواستهای طالبان را نپذیرند به قسم دیگر به
خواست طالبان در مورد مرجع قرار گرفتن مذهب، در تصمیم گیری تمکین خواهند کرد.
ضعف هیأت دولت و تعلق ایدیولوژیکی و تعلق طبقاتی
و سیاسی آنها، به طبقهی حاکم، تنها نگرانیهایی را به بار نیاورده است که نگرانی
اصلی از نبود یک نیروی قدرتمند اجتماعی است که در جریان مذاکرات، فشارهای اجتماعی
و سیاسی را بهوجود آورد و در برابر انحراف مذاکرات و پیامدهای آن ایستادگی کند.
هرچند این روزها، همایشهایی از طرف نهادهای بورژوازی با شعار دفاع از "
دستاوردهای دو دههی اخیر" و دفاع از "جمهوریت" برگزار میشود؛
اما این حرکتها واکنشی و تبلیغاتی بوده و پیوندی با توده مردم و حتا جوانان، زنان
و نیروهایی که گرایش دموکراتیک دارند، ندارد. تا حالا دیدگاه واحد، جبهه و آدرس
مشخص، برای مقابله با خطرهای سناریوی صلح بهوجود نیامده است.
پرسش مهم ایناست که چه
باعث شده که موضع روشن و قدرت اجتماعی در برابر طالبان و همفکرانش بهوجود
نیاید؟ به نظرم علت این مسأله، سردرگمی و
وجود گرایش ناسیونالیستی و مذهبی در میان جبههی مخالف طالبان است. این دومسأله،
سبب شده است که حتا کسانیکه پس از حاکمیت طالبان بزرگ شدهاند یا حاکمیت طالبان
را دیدهاند و در دولت نقشهای مهمی دارند و جوانانی که در دولت نیستند و گرایش
لیبرال دارند، خطر بهوجود آمدن یک دولت مذهبی را جدی نمیگیرند. از اظهارات و
موضع گیری آنها استنباط میشود که تحت تاثیر گرایش مذهبی و ناسیونالیستی قرار
دارند و حتا در نوشتهها و اظهارات شان تمایلی به یک دولت مذهبی دیده میشود.
طالبان با طرح مبنا قرار
گرفتن مذهب و دین، در مذاکرات، زیرکانه میخواهند که زمینهی هرنوع هماهنگی و
یکصدایی را در جبههی مقابل شان از بین ببرند. کسانی که برنامه، سیاست و موضع این
گروه را وضع و مدیریت میکنند، به این نکته توجه دارند که با طرح دولت اسلامی تا
حدودی همسویی و علاقهمندی مذهب گرایان را میتوانند بهوجود آورند و هم به این
نکته واقف اند؛ که هنوز هم، کسانیکه داعیهای دفاع از نظام جمهوری و ارزشهای
مدرن را دارند، جسارت مقابله با مذهب را ندارند. بهخاطر محافظهکاری یا تقدسپنداری
دین، تعلقی به یک دولت مذهبی نه چندان سخت آن، نشان میدهند. این تعلق میتواند
برای طالبان دستاوردی را به ارمغان بیاورد.
از طرف دیگر، اگر به
گذشته برگردیم، میبینیم که در این زمان که سخن از صلح با طالبان است، شباهتهایی
با پیش از سقوط حکومت نجیب الله دارد. در آن زمان، به جز نیروهای چپ که از آمدن
احزاب مجاهدین در کابل هشدار داده بودند که آمدن آنها سبب جنگ و دامن زدن به
اختلافهای مذهبی و قومی میشود؛ دیگر به طور عموم در میان مردم و تمامی گروههای
سیاسی، یک نوع شیفتگی برای ایجاد "دولت اسلامی" وجود داشت.
مذهبزدگی، سطح پایین آگاهی مردم، عملکرد خشونتبار
حزب دموکراتیک خلق و حمایت قدرتهای بزرگ از تشکیل دولت اسلامی، در بهوجود آمدنِ
آن شیفتگی، نقش داشت. در روستاها و شهرها، ذهنیت طوری بود که مجاهدین با تشکیل
دولت اسلامی برای افغانستان مدینهی فاضله میسازند.
دیدیم که پیامد پیروزی مجاهدین، جنگ مذهبی و
قومی شد و افغانستان به بستر پرورش گروههای جهادگرای تروریست و متحجر اسلامی مبدل
شد و در نهایت طالبان که داعیهای تندتر مذهبی دارند، ظهور کردند، یک نظام سرکوبگر
و عقب مانده قرون وسطایی را در افغانستان حاکم کردند.
شیفتگیای که در آن زمان
نسبت به پیروزی مجاهدین و دولت اسلامی وجود داشت، حالا خستگی از جنگ، چنان شیفتگی
کاذب را نسبت به پروژه صلح که مدیریت آن به دست امریکاست، بهوجود آورده است. همه
از آمدن صلح میگویند؛ اما در مورد عاملهای اصلی جنگ، و اینکه نتیجهی سناریوی
صلح به کجا خواهد انجامید و چه خواهد شد، توجه نمیشود. این شیفتگی کاذب همهگیر
شده است.
دیدگاه و موضع روشن نسبت به صلح و حل مسألهای
طالبان وجود ندارد و نه قدرت اجتماعی شکل گرفته که در برابر خواست طالبان، مقابله
کند و خطر بهوجود آمدن یک دولت تمامیتخواه و استبدادی- مذهبی را دفع کند.
امریکا، روسیه، پاکستان، ایران، هند و کشورهای
عربی بازیگران جنگ و صلح در افغانستان هستند، هرکدام در پیاهداف استراتژیک و
اقتصادی شان اند. برای آنها بهرهبردن از موقعیت افغانستان مهم است، و در پی بهوجود
آمدن شرایطی اند که با هزینهی کمتر بتوانند به اهداف شان برسند. اگر اهداف آنها
با به قدرت رسیدن طالبان یا بهوجود آمدن یک نظام عقبگرا و تمامیت خواهمذهبی
مانند نظام ولایت فقیه در ایران، تامین شود، از آن استقبال میکنند و هیچ مخالفتی
با آن ندارند.
امریکا برای نفوذ خود در
منطقه و افغانستان برنامه دارد. با آن که از پیوند طالبان با القاعده ابراز نگرانی
میکند؛ اما با طالبان ارتباط دارد و میخواهد که آنها در نظام شبیه به
"ولایت فقیه" از نوع حنفی مذهبی آن، قدرت داشته باشند. تئوریسنهای
امریکایی، سالها پیش این نوع نظام را برای افغانستان پیشنهاد کرده بودند. طالبان
و تمامی افراط گرایان مذهبی نیز به دنبال یک چنین نظام مطلقگرای مذهبی در
افغانستان هستند. این گزینه، برای امریکا و هم پیمانان خاورمیانهای آن گزینهی
مناسب است که با آن میتوانند در برابر نظام ولایت فقیه ایران بدیل داشته باشند و
هم از آن استفاده کنند. پاکستان هم که نقشی در پرورش طالبان دارند و از عقبماندگی
افغانستان سود میبرد، این نسخه را میخواهد.
با توجه به این واقعیتها،
هیچ دلیل موجهی وجود ندارد که نتیجهی پروژۀ صلح امریکا و قدرتهای بزرگ سرمایهداری،
منجر به تغییر نظام کنونی و عقبگرد نشود. آنچه، این پروژه، به جامعهی افغانستان
تحویل خواهد داد، برگشت به گذشته و بهوجود آمدن یک دولت و حاکمیت مذهبگرا خواهد
بود که آزادیهای اجتماعی و حقوق شهروندان را محدود خواهد کرد و فضای تاریک و سختی
را در افغانستان حاکم خواهد کرد.
باتوجه به شیفتگی کاذب که
درمورد صلح وجود دارد و کسانیکه در میز مذاکره با طالبان هستند، نمایندگان واقعی
جامعهی افغانستان و نیروهای مترقی و طبقهی فرودست نیستند. به دلیل پایگاه طبقاتی
و تعلقی که به مذهب دارند با طالبان وجه مشترک دارند.
بنابراین؛ برایند مذاکرات صلح، ناروشن و تاریک
است و احتمال این وجود دارد که افغانستان به عقب برگردد و ما همچنان درگیر جنگ
باشیم و با یک نظام مطلق گرای استبدادی- مذهبی هم مواجه شویم. تغییراتی که پس از
حاکمیت طالبان بهوجود آمده، از دست برود و فضای نسبتاً بازی که شکل گرفته، تاریک
و استبدادی شود. با توجه به این مسأله، لازم است که خطرهای سناریوی صلح جدی گرفته
شود.
نیروهای دموکرات و مترقی با موضع و دیدگاه روشن، نسبت به پروژهی صلح برخورد کنند و از همین حالا، آمادگی بگیرند که چگونه میتوانند نیروهای اجتماعی را بسیج کنند و برای یک مبارزه جدی آمادگی گرفته و یک جبههی جدید را باز کنند.
---------
* این مقاله بارنخست در شماره دهم ماهنامه اعتراض منتشر شده است.
نظرات
ارسال یک نظر