بریدن از کهنه‌گرایی، دگم اندیشی و قوم‌گرایی

بخش نخست

لویی آلتوسر در مقاله‌ی خود «بحران درمارکسیسم» می‌گوید: مارکس با ماتریالیسم، کاپیتال و دیگر آثارش یک انقطاع را در باور فلسفی زمانش به‌وجود آورد. پیش از او «فلسفه»، جهان و واقعیت‌ها را تفسیر و تشریح می‌کرد؛ اما مارکس با ماتریالیسم و دیالکتیک، به این دیدگاه، نقطه‌ی پایان گذاشت و گفت: «فلسفه جهان را تشریح و تفسیر می‌کند؛ درحالی که سخن برسر تغییر آنست». به باور آلتوسر، مارکس این گونه ماتریالسیم را علمی کرد و بر باورهای پیش از خود، خط کشید وباب جهانبینی جدید را باز کرد.

آلتوسر در این مقاله، این موضوع را بیان می‌کند که بحران در مارکسیسم وجود دارد. باید آن را نفی نکنیم. این یکی از راه‌های غلبه بر بیماری‌ها، کجروی‌ها، بطالت و سکون است. همان گونه که مارکس با تشیخص بیماری در فلسفه، باب تغییر و تحول را باز کرد، مارکسیست‌ها نیز مثل مارکس عمل کنند و از بیان بحران و بیماری‌ها ترس نداشته باشند و به مخالفانش این حق را بدهند.

 برای خوانندگانِ این یادداشت می‌خواهم روشن سازم که هدف من از بیان دیدگاه آلتوسر چیست و چرا آن را به‌عنوان مقدمه آورده‌ام؟ هدف از این مقدمه، اشاره به مسایلی است که در نتیجه‌ی کار مشترک با همفکرانم و به‌ویژه نسل بزرگتر از خودم مواجه شده‌ام که برایم آزار دهنده بوده/ است. این مسایل باید شناخته شده، کالبدشکافی و بررسی شود تا بتوانیم ضعف‌ها و بیماری‌هایی که گرفتار شده‌ایم را برطرف کنیم. به تأسی از دیدگاه آلتوسر، ما باید بتوانیم باب تغییر و گفتمان جدید را برای ظرفیت سازی جنبش چپ باز کنیم. بیماری‌ها وضعف‌هایی که در این یادداشت بیان می‌کنم این‌ها اند:

کهنه‌گرایی: پیش از این‌که تصور نادرست شکل بگیرد، نیاز به توضیح است که بگویم، منظور من از کهنه‌گرایی این نیست که روایت وارونه از کمونیسم، سوسیالیسم، ماتریالیسم و جنبش چپ، بدهم. منظور از کهنه‌‌گرایی، پایبند بودن به ادبیات، طرز فعالیت و باورهایی است که با بنیاد ماتریالیسم، سوسیالیسم و مارکسیسم سازگار نیست و نشان دهندۀ بیگانگی با زمان کنونی است. یکی از مصداق این گهنه‌گرایی را می‌توان در شیوۀ نگارش و ساختار جملات، در یادداشت‌های روزانه، تئوریکی و تحلیلی فعالان چپ افغانستان دید که با اصول نگارش معیاری مطابقت ندارند. این مسأله را در کار مشترک با تعدادی رفیقان و نشریات چپ، فراوان و به تکرار دیده‌ام که حتا رفیقان ما ساختار جمله و شیوۀ نگارشی که استفاده می‌کنند را مقدس می‌پندارند. به این اصل باور ندارند که حرف و نوشته‌ی که هر قدر، گویا و سازگار با معیار نگارش باشد، پیام را بهتر انتقال می‌دهد. اگر کسی بخواهد نوشته‌‌ی از این رفیقان را از نظر نگارشی آراسته کند، پذیرفته نمی‌شود و آن را به تعبییر خود شان، «تغییر ادبیات سوسیالیستی» تلقی می‌کنند. بارها در افراد متفاوت این بیماری را دیده‌ام. اگر داوطلبانه روی نوشته‌هایی کارکرده‌ ام، زحمت‌هایم نقش بر آب شده است. مصداق دیگری چنین کهنه‌گرایی، این پنداری نادرست است که یک نوشته یا متن، هرچه طولانی و پیچیده باشد "پخته و سوسیالیستی" گفته می‌شود. این کج اندیشی،‌ نشان دهندۀ معلق بودن در زمان گذشته است، ادبیات ما را کهنه ساخته است. این پرسش در ذهنم تداعی می‌شود که ریشه‌ی این مسأله در کجاست و چرا ادبیات چپ افغانستان دچار این بیماری شده که متن و نوشته‌های فعالان چپ، نارسایی‌های فراوان نگارشی دارد. از این نظر با نوشته‌هایی که در نشریات غیر چپی منتشر می‌شود، قابل مقایسه نیست؟

شاید یک دلیل این باشد که نسل بزرگتر از ما کتاب‌ها و نوشته‌هایی که در دهه‌ی چهل و پنجاه خورشیدی، منتشر شده را می‌خوانند و به نحوی برای آن‌ها تنها این کتاب‌ها، مرجع و متن‌های سوسیالیستی پنداشته می‌شوند. منشای دیگر این مسأله این‌است که نیروی‌های چپ افغانستان کمتر چشم و دید شان باز شده که بدانند در مبارزه سیاسی و اجتماعی، نیازمند توانایی‌هایی بیشتر در تولید متن و رساندن پیام و ایده به صورت درست به جامعه و توده‌ها اند. این کار در صورتی ممکن می‌شود که زبان گفتاری و نوشتاری ما قوی شود.

زمینه‌ی دیگر، این واقعیت است که نیروی‌های چپ افغانستان کمتر احساس می‌کنند که به ظرفیت‌های نرم و مهارت‌های گوناگون نیاز دارند. داشتن این توانایی‌ها، جدی گرفته نمی‌شود. حالا آن‌که، واقعیت این‌است که ما برای کم کردن فاصله میان شعار و عمل، ترویج آگاهی در میان طبقه‌ی کارگر و مبارزه با پندارها و ارزش‌های نظام حاکم و ساز و برگ‌های آن، نیازمند توانایی‌های بیش‌تری هستیم. باید به داشتن دانش و مهارت‌های خود در هر زمینه و به‌ویژه در بخش بیان و نوشتن، بیفرزاییم. ما به ادبیات کار بردی و جدید نیاز داریم و در پی‌خلق آن باشیم.

این یادداشت در شماره چهاردهم ماهنامه اعتراض  منتشر شده است.


نظرات