افغانستان؛ رنجیده ازجنگ و ناسیونالیسم قومی


در افغانستان گروه‌های مختلف قومی و نژادی زندگی می‌کنند. این سرزمین جغرافیایی است که تاریخ و فرهنگ خاورمیانه و آسیای میانه را تمثیل می‌کند. گروه‌های مختلف قومی و نژادی که در خاورمیانه، آسیای میانه و جنوب آسیا زندگی دارند از آن‌ها در افغانستان هستند. این خطه با این غنامندی اجتماعی و مشترکاتی که با  جوامع آسیایی دارد از ناسیونالیسم قومی و پیامدهای ویران‌گر آن رنج برده و می‌برد. تاریخ این سرزمین روایت‌گر تبعیض و ضدیت اقوام و گروه‌های مختلف اجتماعی بوده است که بزرگترین نمونه‌ی آن کشتار نژادی و کوچ اجباری هزاره‌ها یکی از اقوام این سرزمین در زمان حاکمیت عبدالرحمان خان و جنگ ویران‌گر قومی و مذهبی پس از به قدرت رسیدن مجاهدین، در اوایل دهه‌ی نود میلادی در کابل است که این شهر را کاملا ویران کرد. 
 در قرن هژده میلادی، دوره امپراطوری در اروپا به پایان ‌رسید و دولت‌های ناسیونالیستی به‌وجودآمدند. قلمروی که حالا به ایران، افغانستان، پاکستان، هند و بنگه‌دیش مربوط است، توسط امپراطوری‌ها‌ اداره می‌شد. 
احمدشاه ابدالی فرماندهی بخشی از اردوی نادر افشار را به دست داشت، در آن زمان قندهار و هرات در تحت اداره امپراطوری نادر افشار بود. او قندهار را از حاکمیت این امپراطوری آزاد کرد و جلسه‌ی سران و نمایندگان اقوام و قبایل مختلف را برای تشکیل حاکمیت جدید در این شهر برگزار کرد. این جلسه ۹ روز دوام کرد و احمدشاه ابدالی را به‌عنوان شاه و زمان‌دار برگزید.
 احمدشاه ابدالی با تشکیل اردوی قوی متشکل از اقوام مختلف با امپراطوری‌های بزرگ منطقه جنگید و قلمروحاکمیت خود را گسترش داد. از آغاز حاکمیت احمدشاه ابدالی در (۱۷۷۴م) تا به قدرت رسیدن عبدالرحمان خان در (۱۸۸۰م) شا‌هان و زمامدارانی که به گونه‌ی میراثی یا جنگ حکومت را به دست گرفتند ، از یک قوم بودند و به روایت تاریخ در اردو و دولت‌های آن‌ها  اقوام مختلف نقش داشته اند. اما عبدالرحمان در پایان قرن نزده در پی‌ایجاد دولت قومی شد، با جنگ و خشونت، اقوام دیگر را سرکوب کرد. این مقطع تاریخی را اگر از نظر سیر تغییر اجتماعی در نظر بگیریم، در آن زمان ناسیونالیسم در جهان جایگاه پیدا کرده بود. شاهان و حاکمانی که در این دوره گرایش شدید ناسیونالیستی پیدا کردند، یک علت گرایش آن‌ها، عروج ناسیونالیسم در سطح جهان بوده است. 
ناسیونالیسم قومی در افغانستان از آن زمان تاکنون برای ایجاد یک دولت قدرمند تلاش کرده ولی ناکام شده و برای جامعه‌ی افغانستان عقب ماندگی بار آورده است. افغانستان اکنون در قرن بیست و یکم از عقب ماندگی شدید اجتماعی رنج می‌برد. این پرسش که چرا ناسیونالیسم قومی نتوانست یک دولت فراگیر را به‌وجود بیاورد یک دلیل آن، چند قومی، زبانی و مذهبی بودن جامعه‌ی افغانستان است. یک دولت - ملت ناسیونالیستی با جامعه‌ای‌ تک قومی و زبانی، خوب‌تر ممکن است. اما در افغانستان اقوام مختلف با زبان و مذهب مختلف وجود دارد. اقوامی که جامعه‌ی  افغانستان را تشکیل می‌دهند، هیچ کدام از نظر جمعیت و توزیع زیست جغرافیایی شرایط این را ندارد که بتوان برپایه‌ی قومیت، زبان، مذهب و دیگر مشخصات، یک دولت ناسیونالیستی را به‌وجود آورد. علت مهم دیگری این ناکامی، ماهیت ناسیونالیسم افغانی است که عقب مانده و از یک جامعه‌ای قبیلوی متولد شده است. افغانستان تا زمان حاکمیت حبیب الله خان و امان الله خان، در اوایل قرن بیستم میلادی، یک جامعه‌ای بیگانه از تمدن مدرن بود.
امان الله خان پس از رفتن به اروپا، با تمدن سرمایه‌داری آشنا شد و پس از برگشت به کشور، به دنبال تغییر اجتماعی گردید؛ اما عقب ماندگی اجتماعی، سبب شکست امان الله خان و سقوط اولین دولت ناسیونالیست نوگرای وی گردید. شاهان و زمامدارانی که پس از امان الله  تا دهه‌ای موسوم به "دهه‌ی‌ دموکراسی ( ۱۹۶۳- ۱۹۷۳) " حاکمیت کردند، مستبد، محافظه‌کار، عشرت طلب بودند و کاری را برای تغییر در جامعه و پیشرفت اجتماعی نکردند.
ناسیونالیسم قومی در افغانستان از دو زمینه رشد کرده است، یک زمینه‌ی آن حاکمیت تاریخی قومی بوده که از زمان احمدشاه ابدالی آغاز شده و همه‌ی زمامدان و حاکمان از یک قوم بوده و با تسلسل حاکمیت را در دست داشته اند و در نتیجه‌ی این فرایند ذهنیت برترطلبی را آفریده است. دیگری ناسیونالیسم قومی از میان اقوام محروم بوده که در تقابل به این جریان و هژمونی طلبی‌تباری، قرارگرفته است و با داعیه‌ای قومی، در مقابل ناسیونالیسم حاکم، مطالبه‌ی مشارکت در قدرت و عدالت اجتماعی را دارد. هر دو نوع این ناسیونالیسم قومی است. در میان چپ گرایان، لیبرال‌ها و اسلام گرایان وجود دارد. از دهه‌ی شصت و هفتاد میلادی که احزاب اسلامی و چپی به‌وجود آمدند، ناسیونالیسم قومی در میان این احزاب وجود داشته و سبب چند پارچگی آن‌ها گردیده است. 
گرایش ناسیونالیستی_ قومی در میان چپی‌ها در دو گرایش لینینسیتی و مائوئیستی  وجود داشته است و یک عامل شکست  جنبش چپ همین بیماری بوده که آرمان‌های سوسیالیستی و چپی را تحت شعاع قرار داده است. دیدیم که پس از خروج نیروهای شوروی، حاکمیت سیزده ساله‌ی   حزب دموکراتیک خلق  فروپاشید. بخشی از رهبران احزاب و کادرهای سیاسی و نظامی آن‌ها به احزاب اسلام گرای ناسیونالیست قومی پیوستند. همچنان این بیماری در میان مائوئیست‌ها و سازمان دموکراتیک نوین، در زمان حیات اکرم یاری، برادران محمودی و دیگر رهبران شعله‌ی جاوید، سبب انشعاب این جریان گردید. مطالبات و آرمان‌های سوسیالیستی و مبارزات طبقاتی را زیر تاثیر قرار داد.
ناسیونالیسم قومی در میان احزاب اسلامی، تکنوکرات‌ها و لبیرال‌ها بیش‌تر، از چپی‌ها وجود داشته و دارد که مثال آن جنگ‌های داخلی و قومی، پس از سقوط حاکمیت خلق و پرچم در کابل و سراسر افغانستان است که این احزاب را در مقابل هم قرار داد و سبب ویرانی کشور و اختلاف‌های شدید قومی و قساوت‌های نژادی گردید.  طالبان یک جریان عقب گرا و متحجرتر مذهبی است. رهبران و خواستگاه این گروه بیش‌تر از گروه‌های دیگر، تباری و مذهبی است و شاخص‌های یک گروه ناسیونالیست مذهبی و قوم‌گرا را دارد. قوم‌گرایان فاشیست به خاطر همین، از آغاز پیدایش این گروه  هر گرایش سیاسی، ایدیولوژیکی که داشته و مربوط به هر طبقه‌ای اجتماعی که بوده اند، با طالبان تمایل و پیوند خود را نشان داده اند و عملکرد این گروه را با توجیه‌هایی تقدیس کرده/ می‌کنند. هرگاه خطری از دست دادن منافع و قدرت سیاسی شان، پیش‌ بیاید از طالبان برای اهداف ناسیونالیستی شان، استفاده می‌کنند. 
پس از سقوط حاکمیت طالبان  در سال ۲۰۰۱ در آلمان، ”کنفرانس بن“ برگزار شد. در این کنفرانس، رهبران احزاب جهادی و تکنوکرات‌های قوم گرا، برای ایجاد دولت و پایان اختلافات قومی، سهمیه بندی مشارکت در قدرت را بر اساس قومیت مطرح و تصویب کردند که نتیجه‌ی آن جدال و تنش بر سر تقسیم قدرت و اختلافات قومی است. 
 حکومت حامد کرزی نمونه‌ی کاملی از یک سیستم قومی بود که سران و رهبران قوم‌گرا در آن نقش داشتند و برای حفظ منافع و قدرت شان بازار قوم‌گرایی و ناسیونالیستی را گرم می‌کردند. کرزی  با طالبان به‌عنوان یک گروه تروریستی و متحجر مبارزه نکرد و حتا اتهامی مطرح است که این گروه را حمایت نیز کرده است. 
اشرف غنی احمدزی در نتیجه‌ی یک انتخابات پرتقلب با زمینه‌سازی حامد کرزی که رئیس جمهور بود، به قدرت رسید. جنجال انتخابات ۲۰۱۴ میلادی، حکومت "وحدت ملی" را با فشار امریکا به وجود آورد. این حکومت بیش‌تر از حکومت کرزی طبقاتی و نمایندۀ رهبران و تکنوکرات‌های جهادی و لبیرال‌های قوم‌گرا بود. 
اشرف غنی با شعار شایسته‌سالاری و مبارزه با تیکه‌داران قومی، به کرسی ریاست جمهوری رسید؛ اما در حکومت پنج ساله‌ی مشارکتی او با عبدالله عبدالله، چهره‌های فاشیست قومی بیش‌تر در دولت استخدام شدند. اشرف غنی هرچند شعار " مشارکت در دولت را براساس شایستگی فردی" می‌دهد ولی در عمل، به این شعار صادق نیست و در پنج سال حکومت گذشته‌اش شاهد تنش‌ها و تنفرهای قومی بیش‌تر بودیم. 
مخالفت با انتقال خط برق ۵۰۰ کیلوولت ترکمنستان از بامیان  و سهمیه بندی کانکور در این دوره صورت گرفت. آقای غنی با آن که داعیه‌ی ملی گرایی و شعار " افغانستان برای همه‌ی افغان‌ها" را سر می‌دهد؛ اما برای ایجاد یک دولت و نظام شهروند گرا، ناکام شده و کاری نکرده است. یک علت شکست آقای غنی نادیده گرفتن واقعیت ساختاری جامعه‎ی افغانستان و تمایلات ناسیونالیستی او است.
با یک نتیجه گیری می‌توان گفت که ناسیونالیسم قومی به هرشکل، گرایش و داعیه‌ای که مطرح شده، برای افغانستان اختلاف‌های اجتماعی، جنگ، عقب ماندگی و سقوط در کام گروه‌های تروریستی، قدرت‌های خارجی و همسایه‌ها را به بار آورده است. ناسیونالیسم قومی، تحجر گرایی مذهبی و فقر را از میان جامعه‌ی پشتون از بین نبرده است. تاجیک، هزاره، ازبیک، ترکمن، پشه‌ای، قزلباش، نورستانی، سادات و... با ناسیونالیسم قومی، به آرمان برابری و نبود تبعیض نرسیده اند.
در نیم قرن گذشته‌ در افغانستان، ناسیونالیسم این جامعه را در قعر اختلافات قومی و عقب ماندگی کشانده است. ناسیونالیست‌هایی که در پی هژمونی گذشته هستند، قوم گرایان و اسلام گرایانی که خواستار تشکیل جغرافیای سیاسی جداگانه اند، هیچ کدام، نتوانسته اند که مصدر تغییر و پیشرفت شوند. از دامن اسلام گرایی تروریزم و تحجر مذهبی بیرون شده افغانستان را بستر پرورش تروریزم، مداخله‌ی پاکستان، ایران، عربستان، امریکا و روسیه ساخته است. لیبرال‌ها و تکنوکرات‌ها، در کام امپریالیسم و نئولیبرالیسم قرارگرفته اند و چپ گرایان ناسیونالیست، جنبش چپ را بدنام و ضعیف ساخته اند.

این مقاله بار نخست در شماره هشتم ماهنامه اعتراض منتشر شده است.





نظرات