بخش دوم و پایانی؛ بخش نخست این یادداشت در شماره چهاردهم ماهنامه اعتراض منتشر شده است
در بخش نخست این یادداشت به کهنهگرایی در شیوۀ نگارش و ادبیات فعالان چپ افغانستان و نگاهشان به متنهایی که تولید میکنند، پرداخته شد که اکثریت، به بیماری کهنهگرایی و جزم گرایی مبتلا اند آنچه مینویسند را بیعیب میدانند و حتا برای واژهها و ساختار جملههایی که استفاده میکنند تقدس قایل اند. برخلاف بینش مارکسیسی که با تقدس پنداری مخالف است و از علم و تحول استقبال میکنند؛ اما ما مطابق آن عمل نمیکنیم. گفته شد که این مسأله، بیانگر معلق بودن درگذشته است و گیرماندن، به روایتها و پندارهایی قدیمی و نشخوار کردن کتابها و متنهایی است که زمان آنها گذشته و نشان دهندۀ این واقعیت است که چهقدر از پویندگی، بهروز اندیشدن و بهرهبردن از مهارت و دانش بیبهرهایم و نمیتوانیم ادبیات کاربردی تولید کنیم. از این رهگذر است که در عرصهی سخن و عمل، پیامها و گفتههای خود را به دیگران، بهخوبی رسانده نمیتوانیم. باید اعتراف کنیم که در دگم اندیشی و کهنهگرایی گیر کرده ایم، از زمان و دانش زمانهای خود، بهرهای چندانی نبرده ایم.
به غیر از جزمگرایی و کهنه اندیشی، قوم گرایی بیماری دیگری که اکثریت ما از آن متأثریم و نتوانسته ایم از آن ببرّیم. نشانههای این بیماری در بعضیها به صورت آشکار، در موضع گیری و تحلیلهای شان دیده میشود. در بعضیها در سکوت و انفعال شان در قبال مسایل و حوادث اجتماعیای که قساوت قومی را نشان میدهند. اکثریت به این مسایل موضع روشن نمیگیریم یا با گرایش قومی تضاد طبقاتی مسأله را نادیده میگیریم؛ یا اگر میخواهیم از این منظر نگاه کنیم، مسألهی تضاد و تبعیض قومی را نادیده میگیریم. گرایش قومی در ما سبب میشود که این مسأله در تحلیلهای ما در تحت عنوان تحلیل طبقاتی، کمرنگ نشان داده شود. اگر به پیشینهی جنبش چپ افغانستان نگاه کنیم این رویکردهای دوگانه، در حلقات و فعالان چپ وجود داشته و حتا سبب انشعابهای تشکیلاتی و پراکندگی شده است. انشعابهایی در «جریان دموکراتیک نوین» موسوم به «شعلهی جاوید» به «ساما» و «سازمان رهایی» و شاخههایهای دیگر، اگر بهخوبی ریشهیابی شود یک علت آن این مسأله بوده است. اگر نحوهی تحلیل و رویکرد تئوری پردازان و رهبران شاخههای این جریان و نیز حزب دموکراتیک خلق را در خصوص تبعیض قومی در نوشته و یادداشت آنها بررسی کنیم به صورت روشن چنین اختلاف نظر دیده میشود. حلقاتی که اکثریت اعضا و موسس آن مربوط به اقوام، تاجیک و هزاره بوده اند، تضاد قومی و نژادی را بزرگترین مسأله در افغانستان بیان کرده اند؛ اما حلقاتی که در رأس آن پشتون بوده اند، نگاهشان متفاوت بوده و تاکید بیشتر به تضاد طبقاتی کرده اند و در تحلیل و تئوریهای شان، آنچنان که باید و لازم است به حل مسألهای تضاد و تبعیض قومی نپرداختهاند.
این مسأله هنوزهم وجود دارد. در رویکرد ما در قبال عملکرد طالبان و حاکمان در دولت کنونی، دیده میشود. هنوز هم بزرگترین بیماری است که سبب تفرق در میان حلقات و جریانهای چپی افغانستان میشود. فرق نمیکند این حلقات مربوط نسل قبل و نسل نو باشد؛ اکثریت ما به این بیماری به نحوی و به اشکال و درجهای متفاوت، مبتلا ایم.
هدف این یادداشت یاددآوری بیماری کهنه گرایی، دگم اندیشی و قوم گرایی در میان اکثریت فعالان چپ افغانستان بوده است و اگر بخواهیم این مسایل را مستند بررسی و تحلیل کنیم، نیاز به کار تحقیقاتی و موردی بیشتر است. پس از نشر بخش نخست این یادداشت انتقادها و واکنشهایی مطرح شد که چرا این موضوع به صورت فشرده در "هفت صد کلمه" بیان شده، باید مفصل و با استناد بیان میشد. این انتقاد درست است. هدف این یادداشت تنها بیان این مسایلی و بیمارها بوده که در این یادداشت عنوان شده است. اگر بخواهیم این موضوع را به صورت مستند و تحقیقی بیان کنیم نیاز به زمان و مطالعهی اسناد و یادآوری خاطرات و تجربهی کارهای مشترک است. هدف این یادداشت آنچه در واکنش تعدادی رفیقان دریافتم نکوهش و خرده گیری نبوده؛ بلکه ایناست که باید بیماری کهنه گرایی، دگم اندیشی و قومگرایی را جدی بگیریم. تا زمانیکه این بیماریها، در ما وجود داشته باشند، نمیتوانیم بر ناتواناییها و ضعفهای ما، غلبه کنیم. قدرت گیری و احیای جنبش چپ در افغانستان، نیازمند آسیب شناسی، تشخیص و معرفی مسایلی است که سبب ناکامی و شکست این جنبش میشوند.
------------
این یادداشت در شماره هجدهم ماهنامه اعتراض منتشر شده است
نظرات
ارسال یک نظر